نتایج جستجو برای عبارت :

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

سراپا اگر زرد و پزمرده ایم
                        ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
                       پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
                      اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
                     اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
                     اگرخنجر دوستان گرده ایم
  گواهی بخواهید اینک گواه
                  همین زخم هایی که نش
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
 
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
 
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
 
اگر "دل" دلیل است، آورده ایم!
اگر "داغ" شرط است، ما برده ایم!...
ادامه مطلب
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
 
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
 
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
 
اگر "دل" دلیل است، آورده ایم!
اگر "داغ" شرط است، ما برده ایم!...
ادامه مطلب
دانلود رمان جدید بوی ‌یاس پژمرده
 
نام رمان : بوی ‌یاس پژمرده
نویسنده : ا.اصغرزاده
موضوع : عاشقانه،اجتماعی
فرمت دانلود رمان : APK (اندرویدی ) PDF (برای کامپیوتر ، تبلت و …)
تعداد صفحات : ۳۶۲
خلاصه رمان :
دانلود رمان بوی ‌یاس پژمرده بیـا کمی کنارم بنشین،بگذار مهمان
نوازی‌ام را به رخت بکشم،خانه را غرق بوی یاس می‌کنم تا با هرقدم برداشتنت
عشق را تنفس کنی! ای تمنای من ای یارجان‌،عشق همان بوی یاس پیچیده تو خونه
‌است که منتظر آمدن توست,فقط دیر نکنی
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم
#قیصر_امین_پور
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد دل من میخواست تلافی بکنه پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد وقتی رفتم نه که بارون نگرفت هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود اگه شب میرفتم و خورشید نبود آسمون خوب میدونم مهتابی بود دم رفتن کسی گفت سفر بخیر که واسم غریب و نا شناخته بود اما اون وقتی رسید که قلب من همه آرزوهاشو باخته بود چهره هیچ کسی پژمرده نبود گلا اما همه پژمرده بودن کسائیکه واسشون مهم بودم همه شاید یه جوری مرده بودن
در خانه ی جان ما سراپا رقص استاینجا چو شدی بدان که اینجا رقص است
غم را سر هر صبح به قصّاب دهیمدر مسجد ما نباشد حاشا رقص است
صوفی نکند تحمّل این شادی هازاهد نکند فهم چه با ما رقص است
هر کس چو یکی دگر به این در آمدگفتیم برو که بزمِ تنها رقص است
صد حیرت از این جمعیت بی خویشانما یک نفریم و یک به غوغا رقص است
ای عقل چو یک پیاله با ما باشیبینی که تمام کار دنیا رقص است
گفتند چنین که کار تقوا زار استگفتیم چنان که کار تقوا رقص است
حلمی سر عاقلان به بالا می
دل با معرفت یعنی بفهمی درد مولا رابدانی علت غیبت چه صغری و چه کبری رادل با معرفت یعنی سراپا وقف دین باشیبسوزی پای این مکتب، بفهمی حرف زهرا راشهید بی نشان باشی دو تکه استخوان باشیبه راه او دهی جان و سر و دست و تن و پا رارسیده یک شهید اینجا، شب شش ماهه مولاتو امشب روضه خوانی کن، بخوان تو روضه ما رالب اصغر به هم خورد و دعای مادرش این بودعمو می آورد حتماً تمام آب دریا را

با تغییرات
دل با معرفت یعنی بفهمی درد مولا رابدانی علت غیبت چه صغری و چه کبری ر
ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی
خویش را در منجلابی از گنه انداختی
هرچه تو بد کرده‌ای من پرده‌پوشی کرده‌ام
این منم که دوستت دارم ولی نشناختی
آنقدر دلواپست بودم که دور از من شدی
بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی
تنگ یا رب گفتنت بود این دلم بی‌معرفت
کاش چشمی سوی من یک لحظه می‌انداختی
هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم ولی
پشت کردی بر من و بی‌وقفه هی می‌تاختی
من فقط خیر تو را میخواستم ای بی‌وفا
با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی…
گرچه بد بو
چیه آدمی جز هوس دوست داشته شدن؟
یواشکی سری به صفحه‌ی توییترش زدم، دیدم حالش خوب است، دیدم خیلی ردیف و قشنگ فراموشم کرده، دیدم توسعه دهنده‌ی حوزه‌ی الکترونیک نامیده خودش را. یاد روز نخستی می‌افتم که به تهران آمده بود و سراپا شوق بود و ترس، سراپا هیجان و اضطراب، مدام از خودش پیام می‌گذاشت... چه خوش روزهایی بود! یادم آمد چقدر خوب ظرافت‌های کاستی‌هایش را شناخته بودم و مدام مستقیم و غیرمستقیم بالا می‌کشیدمش. حالا کجاست؟ آن بالایی که من و امث
متن اهنگ رضا بهرام به نام لطف
ببین عاشق شدم ای رهگذر مرا هرجا که شد با خود ببر باور کنتا تو از راه رسی شاعران شعر سرایند قوم مردان مبارز به این شهر بیایندتا تو از راه رسی پنجره ها باز بمانند مرد و زن بر سر هر کوچه آواز بخوانندخالی از لطف نباشد گذری کنی از این کوچه بن بستخالی از لطف نباشد بر دل غم زده ما بکشی دستمن توقع ندارم همنشینم شوی ای حضرت دریاخالی از لطف نباشد بزنی موج بر این ساحل تنهازیبای من تنها تویی صبر و قرار من همه دار و ندار مننخوا
سراپا اگر زرد و پزمرده ایم
                        ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
                       پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
                      اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
                     اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
                     اگرخنجر دوستان گرده ایم
  گواهی بخواهید اینک گواه
                  همین زخم هایی که نشم
گفته بود اگر به فکر من نیستی به فکر  گلدان های خانه مان باش. به فکر شمعدانی های اتاقم. خیال می کرد پس از رفتن من دیگر اکسیژنی به گلبرگ گلدان هایش نمی رسد.و حالا یک عکس به دستم رسیده از گل های زرد و پژمرده و پلاسیده. شمعدانی های خشک و یخ زده.
  این چه بهاری ست ؟ ز پاییز هم افسرده ترم ...
آه که از باغ گلی سوخته پژمرده ترم
 
جور و جفا از تو کشیدیم و نگفتیم چرا ...
از تن فرشی که رفو نخورده پا خورده ترم
 
حال اگر آتش بشوی هم نشود دور شوم
شعله شدی پیش تو از دیگ سیه چرده ترم 
 
از بر من می گذری حسرتم افزوده کنی
از دل مادری به نامادری آزرده ترم ... 
 
#الهام_ملک_محمدی #غزل #غزل_معاصر
 
 
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
                                           بانگی از دور مرا می‌خواند
                                           لیک پاهایم در قیر شب است
 
 
رخنه‌ای نیست در این تاریکی:
در و دیوار به هم پیوسته
                                          سایه‌ای لغزد اگر روی زمین
                                           نقش وهمی است ز بندی رسته
 
نفس آدم‌ها 
سر به سر افسرده‌است
روزگاری است در این گوشه‌ی پژمرده‌ هوا
هر نشاطی مرده است.
آی شهدا...
فکرنکنید حواسم نیست
سرم گرمِ روزگار است
ولی هنوز هم 
بی محلی های گاه و بی گاهتان را درک می کنم...
قرارمان چه بود؟!
من فراموشکارم یا شما؟!
من هنوزهم همان نازک نارنجیِ اشک دمِ مشکم!
غمگینم از دوریِ تان...
پژمرده م از هوای بی عطرتان...
امانم دهید به نگاهی و سراغی!...
گلی زیبا نمایان در چمن شد شب میلاد مولایم حسن  شدشدم امشب سراپا مست نامش      یقین مرغ دلم گردیده رامشنمی دانم چه گویم از وجودش         تمام عـــرشیان محو سجودش حسن رالطف یزدان بی حساب است    که قدر وشان ایشان در حجاب استحسن تنهاترین  سردار دین است          که ایشان بی گمان حبل المتین است
ز مدحش بی گمان قاصرزبان است    حســـن دوم  امام شیعیان است
 
 
پارک در حجم انبوهی از درختان سر به زیر و خاموش مانده بود
اولین راهرو 
سومین نیمکت 
پشت به همه ی دنیا 
جامه هایی سراپا سیاه آن دو غریبه را در خود پوشانده بود .
اولی با ریش های سیاه 
دومی با مژه های سیاه و‌ تاب داده اش.
...
آهسته آهسته اما محکم منطق زندگی 
سوار واژه ها در برگ ها می وزید 
کسی در گوشم از محبت میخواند 
محبت اشک میشد 
و سیاهی مژه های تابدار دامن عشق را می گرفت...
حکیمی را پرسیدند:چندین درخت نامور که خدای عزوجلّ آفریده است و برومند، هیچ یک را «آزاد» نخوانده اند مگر «سرو» را که ثمره ای ندارد؛ در این چه حکمت است؟گفت: هر درختی را ثمره ای معین است، که به وقتی معلوم، به وجود آن[ثمره] تازه آید، و گاهی به عدم آن پژمرده شود. و سرو را هیچ از این نیست و همه وقت خوش است؛ و این است صفت آزادگان... گلستان سعدی
 
علی علیه السلام الگوی کامل
امیرالمؤمنین علیه السلام یک الگوی کامل برای همه است. جوانیِ پرشور و پرحماسه او الگوی جوانان است. حکومت سراسر عدل و انصاف او الگوی دولت مردان است. زندگی سراپا مجاهدت و سراپا مسئولیت او الگوی همه مؤمنان است. آزادگی او الگوی همه آزادگان جهان است. سخنان حکمت آمیز و درس های ماندگار او الگوی عالمان و دانشمندان و روشن فکران [است].
 
 
 
کار برای خدا
... امیرالمؤمنین برای خدا و در راه او کار می کرد. به درد مردم می رسید. مردم ر
 
خدایا خسته و شکسته ام،
مظلوم از ظلم تاریخ، پژمرده از جهل اجتماع، ناتوان در مقابل طوفان حوادث، ناامید در برابر افق مبهم و مجهول، تنها، بی کس، فقیر در کویر سوزان زندگی، محبوس در زندان آهنین حیات،دل غم زده و دردمندم آرزوی آزادی می کند و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد تا از این غربتکده سیاه، ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد، و در عالم نیستی  فقط با خدای خود به وحدت برسد.
ای خدای بزرگ! تو را شکر می کنم که راه شهادت را بر من گشودی،
واقعا امید و انگیزه ای ندارم...
نمیدونم باید به چی و کی وصل شم که بتونم درست کنم همه چی رو. خودم آدم ضعیفیم که نمیتونم رو پای خودم وایسم و مستقل شم، یا نمیتونم محکم حرفمو بزنم به همه.
بگذره این زمونه ایشالا. رو سیاهیشم بمونه برا منِ گذشتم که خیلی ناامیدی حواله میداد بیرون و نمیذاشت به قول حبیب رضایی بشکفم.
مثل اول نکنی خوش دل آزرده رانکنی زنده به آبش گل پژمرده رارک بگویم که دل آزرده دل آزار شودنخورند آب ز لیوان ترک خورده راطعنه ای گفت جوان دست عصایت به چه کار ?بی خبر بار غمش حلقه کند گرده راخوبی ات خیر تو را آورد اندیشه ی زشتبه غلامی ببرد خلق سیه چرده رایک شبه عمر گذشت و متوجه نشدمغاصبش باز نداد آنچه ز من برده را ...لب من خنده بلد نیست زند عیب مکنکه غمش شاد نخواهد من افسرده را#الهام_ملک_محمدی
سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم
اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود ما خورده‌ایم
اگر دل دلیل است آورده‌ایم
اگر داغ شرط است ما برده‌ایم
اگر دشنه‌ی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم
گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم...

+قیصر عزیز..
+تمام مدتی که در انتظار پیکرهای مطهر بودیم زمزمه می‌کردم : لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت ال
این روز ها طناب قلاده ی زمان است که محکم تر از دیگر اربابان گردنم را می‌کشد و من مثل توله سگی مفلوک زوزه کشان تسلیم میشوم
شاید هم از اول تنگ ترین قلاده بر گردن انسان قلاده ی زمان بوده
دوست دارم بگویم :زمان کسی است که هرچیزی را در دست و هر کسی را در اختیار دارد و بعد هم مثل کازانتزاکیس پیرمرد نیمه دیوانه ی خوش احساس بگویم 《او یا خداست یا شیطان》
واما پینک فلوید چه خوب می‌گوید که ما  همیشه به زمان سجده کرده ایم (در موقعیت های زمانی خاص دعا کرده
من گلی بودم در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون در شبی تاریک روییدم تشنه لب بر ساحل کارون برتنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید یا لب سوزنده مردی که با چشمان خاموشش سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه سر سبز غنچه نشکفته ای می چید پیکرم فریاد زیبایی در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهایی دیدگانم خیره در رویای شمو سرزمینی دور و رویایی که نسیم رهگذر در گوش من میگفت آفتابش رنگ شادی دیگری دارد عاقبت من بی خبر از ساحل کارون رخت بر چیدم در ره خود بس گل پژمر
من سراپا خیالِ او شده‌ام
در جنون تو رفته‌ام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شده‌ام....
#فروغ_فرخراد
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 1280×866]
مشاهده مطلب در کانال
مولود کعبه عشق   در کعبه  به پا  گشت ، خدا می داندمولِد   شیر  خدا   گشت ، خدا  می دانددر شب حادثه  در جای پیمبر  خوابیدهجرت  دوست  روا  گشت ، خدا می داندفاطمه کفو علی بود ، چنان  دسته گلیاز چه  قبرش  به خفا گشت  ،خدا می داندیُطعمون است سه شب خاطره ی افطارشسفره   لبریز  صفا   گشت ، خدا می دانددست پرورده ی دامان رسول است علیراه  او  جمله ،  وفا  گشت ،  خدا  می داندعلم در سینه ی  دریایی او مخفی  ماندنکته  در  نکته  چها  گشت،   خدا می داندبار ها
 
 
علی علیه السلام الگوی کامل
امیرالمؤمنین علیه السلام یک الگوی کامل برای همه است. جوانیِ پرشور و پرحماسه او الگوی جوانان است. حکومت سراسر عدل و انصاف او الگوی دولت مردان است. زندگی سراپا مجاهدت و سراپا مسئولیت او الگوی همه مؤمنان است. آزادگی او الگوی همه آزادگان جهان است. سخنان حکمت آمیز و درس های ماندگار او الگوی عالمان و دانشمندان و روشن فکران [است].
 
 
 
کار برای خدا
... امیرالمؤمنین برای خدا و در راه او کار می کرد. به درد مردم می رسید. مردم
خالی از واژه ها و افراد و تجربه ها،
خلوت خلوت،
صدای خالی بودنم را می شنوم
نیازها یکی یکی قد علم می کنند
زمین و آسمان نمی شناسند،
نیازند
و من، نیازمند
نیازند
و با همه ی تنوع و پراکندگی شان
از «من» بر می آیند
«من» ای که اینک «تو» را می جوید؛
برآورده کننده ی حاجت هایش را،
پاسخ نیازهایش را،
«تو»یی به وسعت همه ی زمین و آسمان ها را
تو را به عمق شنوایی ام از خویش،
تو را به گستردگی نیازهایم می شناسم
سنگینی گوش است و دل،
از خواهش هایم تا نامهای بلندت
همان
شاید این فرق من و صبر و یه مشت زمزمه است
شاید این حسرت یک نگفتن درد دل است
شاید این آتش یک کوه پر از غم باشد
شاید این ترس نگاه از همه ی تن باشد
آتشی از نفسم میگذرد
بی دلیلم بی دلیلم پی خود
شاید این در پی خود بودن یک تن باشد
یا فراری ز تنی پژمرده
یا که احساس نفهمیدن این تن باشد 
شاید آن حس غریب نقطه ی امیدی بود
که زمین را به نگاهی وصل کرد
و سپهر را به دو دستم می داد
و مرا از همه ی این شاید ها دور کرد
سایه ام را همراهم کرد
بار ترس را از دوشم برداشت
 و ته
چشم هایم مدام به دنبال زیبایی ها میگشت
از وقتی دوربین دست گرفته بودم عادت کرده بودم به بادقت نگریستن در پدیده ها
این پدیده ها گاه جاندار بودند و گاه بی جان
اما هرگز چیزی به آن زیبایی ندیده بودم...
 
وقتی دیدمش چند صباحی چشم هایم به دنبالش راه افتادند سپس قدم هایم و پس از آن دلم....
دیگر آن سراپا پوشیده در سیاهی را از دور هم که میدیدم میشناختم؛ از توازن گامهایش و از نجابت نگاهش
 
هرقدر که او نجیب بود من سرکش شده بودم
و هرقدر سکون صدایش بیشتر می‌شد
متن های شفای بیمار و اس ام اس بهبودی مریض را در این بخش از مجله بی کلک ،گردآوری کرده ایم و امیدواریم که این جملات زیبا مورد پسند شما قرار بگیرند.
 
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه خانه ات دعا می کنم که بال های شان هرگز محتاج مرهم نباشند
و  برایت صبر زیبا و امید  آرزومندم و شفای عاجل از آن یگانه مهربان

ادامه مطلب
نمی دانم نگهداری از این عزیزان از اول فکر خوبی بود یا نه؟!   
دوست شان دارم. حالم را خوب می کنند. احساس خوبی به آنها دارم. این موجودات زنده با من زندگی می کنند. اما ...
اما نبودن هایم به آنها صدمه می زند. رفت و آمد هایم باعث تنهایی آنها می شود. به آنها صدمه می زند و نتیجه می شود همینی که در تصویر مشاهده می کنید. 
یا رفت و آمد نباید و یا دوست داشتن! 
اگر دوستی برای خود بر می گزینیم تنهایش نباید بگذاریم. نباید!
مثل اینها پژمرده می شوند. دوست نگهداری می خ
دنیا اگر تو را نداشتچگونه می شد خندید؟آفتاب کسل طلوع می‌کرد!پرنده در قفس می‌مردو جنگل همیشه در مه جا می‌ماند
 دنیا اگر تو را نداشتگلی نبودچشمه ای نمی‌جوشیدو آواز قناری‌ها راهیچکس جدی نمی‌گرفت.
 دنیا اگر تو را نداشتعطر‌ها بو نداشتند!گلفروش‌ها پژمرده می‌شدندو خاک، کتاب‌ها را می‌خورد!
 دنیا اگر تو را نداشت"فاصله" غمگین نبودهیچ‌کس دلتنگ نمی‌شدو سخت می‌شد، دلِ منسرد می‌شد، دست‌هایمو بوسه و آغوشفراموشم!
 دنیا اگر تو را نداشت...دنیا ج
سلام
خیلی سخت  و غیرقابل باوره که بعد چندین سال تلاش و محبت خراب بشه
خراب بشه یعنی مجبور باشی از نقطه صفر شروع کنی..
حال آدم های ورشکسته رو دارم
دیدی گاهی به گذشتت نگاه میکنی میگی واقعا چه توان و قوتی داشتم و الان ندارم
مثلا اگه برگردم به فلان سال دیگه نمیتونم فلان کارم رو انجام بدم..
منم خیلی برام سخته از نقطه صفر شروع کنم..
خواب مفید ندارم
زندگی مفید ندارم
همش اذیت شدنه همش عذابه
وبلاگم شده سراپا انرژی منفی خخ
روزهای بدی رو میگذرونم دعام کن
چو
گر به الله الصمد دل بسته ئی  از حد اسباب بیرون جسته ئی
بندهٔ حق بندهٔ اسباب نیست.  زندگانی گردش دولاب نیست
مسلم استی بی نیاز از غیر شو.  اهل عالم را سراپا خیر شو
پیش منعم شکوهٔ گردون مکن.   دست خویش از آستین بیرون مکن
چون علی در ساز بانان شعیر   گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منت از اهل کرم بردن چرا.   نشتر لا و نعم خوردن چرا
رزق خود را از کف دونان مگیر.  یوسف استی خویش را ارزان مگیر
گرچه باشی مور و هم بی بال و پر.  حاجتی پیش سلیمانی مبر
راه دشوار است سام
بیا مثل گذشته ها،شب که شد، چراغ های اتاق را خاموش کنیم.من روی تخت اینور اتاق دراز میکشم،تو روی تخت آن وری دراز بکش.سکوت کن!چیزی نگو!فقط مثل همان وقت ها که سراپا، بی هیچ سوالی، برای دردهایم گوش شنوا میشدی، گوش بده!آنقدر گوش بده که حرف ها و گلایه هایم ته بکشد.بعد بیا کنارم.در آغوشم بگیر.نه معمولی؛ محکم.محکم و پرمهر.مثل تمام بغل هایی که بعد از مدت ها دوری، داشتیم.انگار که اولین و آخرین باریست که هم را میبینیم.بگذار کمی، فقط کمی، وجودت را نفس بکشم،
تا خدا هست ، امید هم هست ...

کسی که خدا خلقش کرده ، چیز بد نمیشه ! تو رو کی خلق کرده ؟ تو رو خدا ساخته ، پس خودت رو دست کم نگیر
از این سیاهی گناه فاصله بگیر ، گناه تو رو پژمرده کرده ، یه جوان هیچ وقت نباید پژمرده باشه !
خدا تو رو فراموش نکرده ، فقط دوستی ات رو به خدا ثابت کن ، خدا کار خودش رو بلده ...
 بگو : خدایا ! من با ترک خودارضایی ، دوستی ام را به تو ثابت می کنم ...
اگر از شدت مشکلات زندگی ...
ادامه مطلب
با جبر زندگی و نفس های بی قرار ..!؟
#مرضیه_فرمانی
#برگرد
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
این ترم خیلی ترم پرماجرایی بود‌. اولش با بیماری مادرم و هول و تکون فراوانی که بهمون داد و آخرش هم مریضی خودم که دوهفته خونه نشینم کرد و از کار و زندگی انداختم. دو هفته آخر دانشگاه نرفتن باعث شد از خیلی از کلاسا جا بمونم و در نتیجه نمره های این ترمم اصلااا چنگی به دل نمیزنه ناراحتم ولی دارم سعی میکنم ریکاور بشم واسه شروع ترم جدید. درس هامون قشنگه ولی من دیگه اون آدم پارسال نیستم که با ذوق و شوق پر می‌کشیدم سمت دانشگاه. نمی‌دونم چه بلایی سر روحی
خیر و شر از سر برهان و بیااین همه در سجده نمان و بیا
گفت خدا دل سوی من صاف کنرقص کن و دست فشان و بیا
این همه لب‌خشک چه ترسیده‌ای؟نام مرا مست بخوان و بیا
با همه بنشسته و بگسسته‌ایوصل کن این رشته به جان و بیا
نام من عشق است، مرا عشق کنعقل ز سر وابرهان و بیا
این همه در خاک چه جوییده‌ای؟وا شو ز تدبیر و گمان و بیا
مسجد و معبد مرو بی‌من مرومنزل من قدر بدان و بیا
منزل من قلب سراپا خوشی‌ستپاک شو از چرک غمان و بیا
گرچه بدین قافله امّید نیستتو سخن نور بر
خیال می‌کنند وقتی می‌گوییم «نشاط»، یعنی باید آنجا (مدرسه) بزن و بکوب و رقّاصی و [امثال این‌ها باشد]! نشاط این نیست؛ نشاط یعنی جوان سرزنده باشد، پژمرده نشود؛ با ورزش، با فوق‌برنامه‌های آموزنده و جذّاب، با این چیزها. نشاط این است که شما کاری کنید که این جوان، سرحال، سرزنده، باامید، باانگیزه، آماده‌ به کار و پُرانرژی مشغول کار بشود، درس بخواند.
1398/2/11-رهبر انقلاب اسلامی
دل شده مهمان عشق ، معجزه آغاز شد 
در شب پایان درد ، سوز دلم ساز شد 
از لب یارم رسید ، باز نویدی  
دگر 
کلبه ی احزان دل ، خانه ی دلباز 
شد 
از شب تارم گذشت ، ماه جهانتاب 
من 
نور به من هدیه داد ، مه رخ طناز 
شد 
بوی شقایق رسید ، باد صبا از 
کجا ؟!
از تن دلدار بود ، غنچه ی دل باز 
شد .
فصل خزانم تمام ، فصل جدایی 
ز غم ،
همدم شبهای من ، اله ای ناز
شد 
تا به فلک پر کشید ، عرصه ی سیمرغ دید،
بال خیالم کبود ، او پر پرواز  
شد 
میکده ها بسته بود ، ساغر من پر
عطش
خیلی خودمو کنترل می کنم که بگم اوضاع خوبه.ولی از شما چه پنهون پر از بغضم 
می خوام زار زار به این اوضاعم گریه کنم. ای خدا چه بلایی بود سر خودم آوردم.الان افسرده ترینآدم روی زمین منم.چند تا عکس از خودم گرفتم چهرم خیلی پژمرده شده.نمیدونم چقد طول بکشه به این اوضاع عادت کنم و همه چی عادی بشه 
دلم شده غمکده.آروم و قرار ندارم 
خودم میدونم مقصرم.همه این سالها و اتفاقات خودمو مقصر میدونم.زندگی هیچ وقت به عقب برنمیگرده تا من جبران کنم.شاید درس عبرتی برای
چشمم افتاد بِ گلدوزی های روی پتو،تمیز و مرتبخوش رنگبا طراوتظریفتو هم روزی مثل کارِ دستت تمام ویژگی های بالا را داشتی، با زیبایی بی نهایت...اما حالا هر شب پژمرده تر می شوی،هر شب زمرد چشم هایت تر می شوند،صدای ناله ات از بلند گوی تلفن در تمام خانه طنین می اندازد...قلبم مچاله می شود با درد ها و گریه هایت،خونم منجمد می شود از تصور آشفتگی هایت...کاش می توانستم شب و روز را دور تو بگردم و قربانت شوم.کاش می شد حداقل حرف های دلم را بِ گوشت برسانم.میدانم ای
من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم
شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
 نمیدانم دلم به  دنبال چه می گردد 
 در کنار آن درخت های انار که برروی خاک ایستاده اند و موهایشان را پریشان کرده اند تا گلهای کوچک کنارشان پژمرده نشوند زیر آفتاب تابستان 
 نمی دانم چه چیزی قلبم رافشارمی دهد زمان فهمیدن بوی پاییز و آن صدای مبهم غریب که همیشه بامن است چه می گوید؟
نمی توانم بفهمم که در زوزه باد چه چیزی نهفته است که من را دیوانه می کند 
 غربتی را میشناسم که درغروب روز رفتنم دقیقا همانجا که دررویا دیده ام منتظرمن است 
چه می خواهد
پست‌هایتان را می خوانم و گاهی برایتان شاد و گاه غمگین می‌شوم،با اطرافیانم حرف‌ می‌زنم و می‌خندم اما تلخی‌ این روزها مقابل چشمانم دور نمی‌شود، عجیب روزهای گندی دارم،تو گویی مشکلات چون مسلسلی به رگبارم می‌بندد و تنِ خسته‌ام را بی‌جان‌تر می‌کند،زخمی‌ام،زخمیِ زخم‌های روزگار! چه برای پاییز می‌دیدم و چه شد...
۱۸ روز پیش(که البته ما ۵ روز پیش فهمیدیم) برادرم جدا شد، انقدر ناگهانی و شوکه کننده بود که حتی فرصت ریختن اشک‌هایمان را هم پیدا
#شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند
نغمه پرداز جمال و عشق بودم
آه...
حالیا خاموش خاموشم
یاد از خاطر فراموشم ...

#فریدون_مشیری
#شعر
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
• استشمام شبانگاه گلاب موجب گرمی مغز می شود.
• مسهل و مفید در درمان یبوست
• نوشیدن آن خنک کننده و نرم کننده برای پوست‌های حساس است.
• نوشیدن آن متعادل کننده پوست‌ های چرب است.
• نوشیدن گلاب، جوان‌ کننده پوست‌های پژمرده است.
ادامه مطلب
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
دانلود باکیفیت
 
 
 
 
نمیخواستم از تو جدا شم
تو گلی تویه گلخونه بودیگلی دیدی که آخرشم
مرد تویه دنیام گم شده بودی
گلی تو بگو من نباشم کی
کی میذاره تو رو روی چشماشکی میریزه
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
دانلود باکیفیت
 
 
 
 
نمیخواستم از تو جدا شم
تو گلی تویه گلخونه بودیگلی دیدی که آخرشم
مرد تویه دنیام گم شده بودی
گلی تو بگو من نباشم کی
کی میذاره تو رو روی چشماشکی میریزه
خوب که نگاه کنم می‌دانم پارسال شب قدر چه چیزهایی خواسته‌ام. اما قبل‌تر از آنها را به یاد نمی‌آورم. انگار که حافظه‌ام از تمام آنچه روزگاری می‌خواستم کاملا پاک شده باشد، چیزی از خواسته‌های جزیی گذشته به یاد نمی‌آورم. من عادت کرده‌ام به همین اتفاق‌های جزیی کوچک تا بتوانم زندگی کنم. تمرکز کنم بر انچه که در زمان حال رخ می‌دهد تا بتوانم بدون توجه به گذشته و آینده زندگی کنم.
اما این روزها تماما گذشته‌ام. لحظه‌های حال سخت و جانکاه‌اند. تلاش
تقدیم ب دوستان گروه
نگاه مخمور چشات؛همیشه پیش چشممه..
سرخی روی گونه هات؛ به رنگ خون قلبمه..
برق طلای گیسو هات؛به زیر خورشید فلک؛
میزنه بر دشت و دمن؛عین یه خوشه خرمنه..
دم میزدی که میروی؛ میروی از هوای من؛
هنوز از اون کلام تو؛ شکسته قد من؛ خمه..
رفتی و از فراق تو؛ خزان شده باغ دلم؛
مسبب خشکیدنش؛ کار تو و کار غمه..
در عطشم ز تشنگی؛ ای ابر عشق و زندگی؛
بیا ببین بدون تو؛ پژمرده ام یه عالمه..
یا خود ببار بر ریشه ام؛ جانی دوباره ام بده؛
یا که بده با ساعق
آدم باید یه باباطاهر تو زندگی‌ش داشته باشه
که بهش بگه :" گلِ سُرخم چرا پژمرده حالی؟
بیا قسمت کنیم دردی که داری.
که تو کوچک‌دِلی طاقت نداری"
 
 
 
 
پ.ن: اهم اهم! نمیدونم الان باید چی بگم،اینو فقط بخاطره این اضافه کردم تا بگم ک من حالم خوبه:/!
 
فقط چشمم خورد به این جمله و گفتم چقدر قشنگ .. و خواستم با شما به اشتراک بزارم تا فیض ببرید . حالا یه جورایی هم حرف‌خودمم بودا ولی اونقدر دپرس نبودم. [ حس میکنم قبل از اینکه پستی بزارم باید با "دنیز" حرف بزنم و ب
آدم باید یه باباطاهر تو زندگی‌ش داشته باشه
که بهش بگه :" گلِ سُرخم چرا پژمرده حالی؟
بیا قسمت کنیم دردی که داری.
که تو کوچک‌دِلی طاقت نداری"
 
پ.ن: اهم اهم! نمیدونم الان باید چی بگم،اینو فقط بخاطره این اضافه کردم تا بگم ک من حالم خوبه:/!
فقط چشمم خورد به این جمله و گفتم چقدر قشنگ .. و خواستم با شما به اشتراک بزارم تا فیض ببرید . حالا یه جورایی هم حرف‌خودمم بودا ولی اونقدر دپرس نبودم. [ حس میکنم قبل از اینکه پستی بزارم باید با "دنیز" حرف بزنم و بگم حال
بسم رب الرفیقحالا دستهاش رو زیر چونه ش گذاشته، طوری که کف دست هاش گونه هاش رو پوشونده اند، لبخندی پهن از سر شوق و رضایتمندی روی لبهاش نقش بسته و به رو برو خیره. طوری سراپا گوش شده که تو دوست داری تا آخر دنیا حرف بشی و جریان پیدا کنی تا این دلبریِ شیرین ادامه داشته باشه. میشه از چشم هایی که یک لحظه هم حواسشون پرت نشدن و خیره موندن و وابستگیشون رو فریاد زدن، فهمید که چقدر عاشقه...+توو دلم آه میکشم! چقدر میشه از یه چیز لذت برد؟ چقدر طول میکشه که دیگه
بسم اللّه الرحمن الرحیم
ایستاده بود کناری و من را نگاه میکرد...


گفتم: " اینطور نگاه کردن منو نمیترسونه."


خندید:"مگه بقیه میترسن؟"


"از نگاهتون؟ بله ظاهرا میترسن."


"چرا شما نمیترسید؟"


"گفتنش ناراحتتون میکنه."


"سراپا گوشم"


"به دنبال چیزی هستید که نمیدونید چیه. کنجکاوید اما نمیدونید درباره چی. مأیوسید اما نگاهتون رو نگه داشتید. فکر کنم یک سفر بدون برنامه شما رو بازسازی کنه..."


"خدا کنه که با این چیزا حالم خوب بشه"


"حال خوب اومدنی نیست به دست
می‌دانی، رسیدن به تو _حتی اگر به فرض محال اتفاق هم بیفتد_ شبیه پیدا کردن اتفاقی کتاب «ماه و اقمار منظومهٔ شمسی» است که امشب اتفاقی در یک کتاب‌فروشی دیدمش، کتابی که در هشت‌ نه سالگی دنبالش می‌گشتم و پیدا نشد.
رسیدن به تو، حتی اگر اتفاق هم بیفتد به کلی بی‌فایده و بی‌ارزش است، بوی نم و کهنگی و حتی مردگی می‌دهد.
می‌دانی، آدمی‌زاد تا یک جایی می‌تواند دربارهٔ یک ماجرا (هر ماجرایی) هدف، رویا، انتظار، شوق، برنامه و آرزو داشته باشد، ولی وقتی همه
#برشی_از_یک_کتاب#رمان_اجتماعی
خاطرات، چه شیرین و چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ دست کم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است، و غصه دار، آن وقت خاطرات تر و تازه اش می کنند، انگار که یک قطره شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می افتد و گل بیچاره ی پژمرده را که آفتاب تند بعد از ظهر تفته اش کرده شاداب می کند.
بیچارگان، فئودور داستایفسکی، مترجم:خشایار دیهیمی، صفحه 58 
خط خون نقطه پایان سلیمانی نیست
بهراسید که این اول بسم الله است
 
بعد از ترور سردار سلیمانی، ترامپ پرچم آمریکا رو توئیت کرد، اکانت توئیتر رهبری هم عبارت "بسم الله الرحمن الرحیم" رو به زبان انگلیسی توئیت کرد....
از احکام دین ماست که قبل از ذبح، بسم‌الله بگوییم!
 
(شکر خدا انگشترت مونده توی دستت...)
پ.ن:(جامع ترین توضیحی که در مورد متن نامه‌ای که چنتا پست قبل تر ازش حرف زدم، میتونم بدم تو این آهنگ ضمنی گفته شده)
 
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به
مادر بزرگ سلام رساند و گفت متاسف است کتاب فردریک بکمن نویسنده سوئدیه داستان درمورد السای هفت ساله و مادربزرگ هفتاد و هفت سالشه که با همه هفت ساله ها و هفتاد و هفت ساله های دنیا تفاوت دارن قلم روان بکمن که با خلاقیتش ترکیب شده و فضای فانتزی خاصی رو بودجود آورده واقعا آدم رو سر ذوق میاره 
و مفاهیم دنیای واقعی مثل عشق مرگ زندگی تخیل به شکل واقعا! خلاقانه ای رو صفحه ی کاغذ آورده شده 
مهم نیست چند سالتونه اگه قصه های فانتزی رو دوست دارین و دنبال مف
عیدی امسال مدرسه مثل هرسال گلدون بود  گلدون های سبز با گل های گلبهی صورتی قرمز و سفید من گلبهی رو انتخاب کردم و و گذاشتمش روی میزم فکر میکردم بعد یه ماه خشک میشه چون من ید طولانی تو این زمینه دارم و اینقدر حواس پرتم و ذهنم شلوغه که یادم میره که بهش آب بدم اما این گلدون هنوز هست گاهی وقتا خیلی پژمرده میشه و تا مرز خشک شدن پیش میره اما من یهویی یادم میاد که ای وای من یه گلدون دارم و باید بهش آب بدم و همیشه فردای اینکه بهش آب میدم سبز میشه برگای جدی
کرم دورچشم رازیانه نورا:
✅از بین برنده فوق العاده چین و چروک های پوست میباشد و ۹۰% جلوگیری از چروک های جدید.
✅یکی از بهترین خاصیت های کرم رازیانه از بین برنده کبودی و تیرگی دور چشم.
✅شادابی و طراوت پوست های خسته و پژمرده و تا ۲ درجه روشن کردن پوست های چرب.
✅کاهش آب جمع شدن در زیر پوست و در نتیجه جلوگیری از پف صورت وچشم
قیمت 25 تومن
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز،یا حجت بن الحسن العسکری،
اقای من ،ارباب من،صاحب اختیار من،در محضر رب العزه ،رب العرش العظیم،رب الحسین ،و تمامی شاهدان اعتراف میکنم که به مراتب از سگی کمتر و بی ارزش ترم،
به جان خودم سوگند
اگر یک میلیارد از محبتی که در حق این بنده حقیر سراپا تقصیر رواداشتید را ،به سگی ارزانی میفرمودی،به جان خودم میلیاردها مرتبه از این حقیر ،وفادارتر بود...
تمام کائنات بر وفای سگی گواه هست و یک نفر نیست که گواه وفای من باش
دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که میرسد از راه ؟ یا نیازی که رنگ میگیرد درتن شاخه های خشک و سیاه ؟ دل گمراه من چه خواهد کرد ؟ با نسیمی که میترواد از آن بوی عشق کبوتر وحشی نفس عطرهای سرگردان؟ لب من از ترانه میسوزد سینه ام عاشقانه میسوزد پوستم میشکافد از هیجان پیکرم از جوانه میسوزد هر زمان موج میزنم در خویش می روم میروم به جایی دور بوته گر گرفته خورشید سر راهم نشسته در تب نور من ز شرم شکوفه لبریزم یار من کیست ای بهار سپید ؟ گر نبوسد در این بهار
دل شده مهمان عشق ، معجزه آغاز شد 
در شب پایان درد ، سوز دلم ساز شد 
از لب یارم رسید ، باز نویدی  
دگر 
کلبه ی احزان دل ، خانه ی دلباز 
شد 
از شب تارم گذشت ، ماه جهانتاب 
من 
نور به من هدیه داد ، مه رخ طناز 
شد 
بوی شقایق رسید ، باد صبا از 
کجا ؟!
از تن دلدار بود ، غنچه ی دل باز 
شد .
فصل خزانم تمام ، فصل جدایی 
ز غم ،
همدم شبهای من ، اله ای ناز
شد 
تا به فلک پر کشید ، عرصه ی سیمرغ دید،
بال خیالم کبود ، او پر پرواز  
شد 
میکده ها بسته بود ، ساغر من پر
عطش
دانلود اهنگش
آسمان چشم او آیینه کیست
آن که چون آیینه با من روبرو بود
درد و نفرین، درد و نفرین بر سفر باد
سرنوشت این جدایی دست او بود
گریه مگن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دل های ما
با غم هم آشنا کرد
چهره اش آیینه کیست
آن که با من روبرو بود
درد و نفرین بر سفر
این گناه از دست او بود
ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پر گل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
آنچه کردی با دل من
قصه سنگ و سبو بود
من
به گزارش همشهری آنلاین، این تراب رافلسیلا استعداد- مودائه- گل قزل گوشتی با نقاط تاول مثل روی گلبرگ های عظمیش- قطری حد ۱۱۱ سانتی متر داشت. این گل بزرگتر از رکورد پیشین گل ۱۰۷ سانتی متری است که قبلا در جنگل های سوماترای غربی اندونزی چند سال کشف شد.  آده پوترا در سازمان حفاظت آگام در سوماترای اندونزی در این باره گفت: «این بزرگترین تراب رالفسیا توان- مودائه که تا به حال ثبت شده است.» شکوفایی این تراب فقط بخاطر یک هفته بوسیله طور می انجامد، و
یا
محمد(ص) حسن تو آئینه ی ایزد نماست
یا محمد(ص) خاک پایت چشم ما را توتیاست
یا محمد(ص) راه تو راه رسیدن تا خداست
یامحمد(ص) نام تو بر دردهای ما شفاست 

حضرت
جبریل با صد شوق آورد این خبر را
شب گذشت و ماه رویی با خود آورده سحر را
عید مبعث شد محمد(ص) رهنما گشته بشر را
آی انسان چشم بگشا و ببین شق القمر را

ای
سراپا نور بنمودی حرا را نور باران
از خدا آمد ندا اقراء بخوان آیات قران
تا گشودی غنچه ی لب را رسید از ره بهاران
 خرمی بخشیده لبخندت به باغ و جویباران

به عقب برمی‌گردم تا از همان نقطه شروع همه چیز را بررسی کنم.مثل والدینی که فرزند دلبندشان دچار اختلال رفتاری شده و آنها نگران دنبال سهم خودشان در این مشکل هستند.نگاه می‌کنم و اینهارا میبینم:تو شاد و نورانی و من پژمرده و سرد هستم.سعی میکنم کمی خودم را با نزدیک شدن به تو گرم کنم.مثل پروانه‌ای حواس پرت به سمت نقطه‌ای نور میان این همه تاریکی و سرما کشیده می‌شوم.با دست پیش میکشم و با پا پس میزنم.از همان اول میخواستم که با نزدیک شدن به تو گرم شوم ا
همیشه دلم میخواست آهنگ مورد علاقه م رو بذارم و در حالی که انگشتهام از مستی افکارم تلو تلو میخوره برا تو بنویسم...
هی واژه بچپونم توی حلقوم افکارم و هی شعر نشخوار کنم
ولی حیف و صد حیف که شاعر نبودم
من هیچوقت نفهمیدم چرا قافیه باید جور بشه
یا چرا باید ردیف بشه
من فقط میخواستم از تو بنویسم 
مگه شعر همون احساس هجوم آورده به فکر و انگشتها نیست؟
خب من هم وقتی می نوشتم درست همینجوری میشدم
پس چرا هیشکی به من نگفت شاعر؟
چرا کتابی از من چاپ نشد؟
من که سرا
خیال می‌کنند وقتی می‌گوییم «نشاط»، یعنی باید آنجا (مدرسه) بزن و بکوب و رقّاصی و [امثال این‌ها باشد]! نشاط این نیست؛ نشاط یعنی جوان سرزنده باشد، پژمرده نشود؛ با ورزش، با فوق‌برنامه‌های آموزنده و جذّاب، با این چیزها. نشاط این است که شما کاری کنید که این جوان، سرحال، سرزنده، باامید، باانگیزه، آماده‌ به کار و پُرانرژی مشغول کار بشود، درس بخواند
ادامه مطلب
ز چشمی اشک می ریزد، اگر آهسته آهسته
بدان در سینه می سوزد، جگر آهسته آهسته
تو هم چشمان خود گریان، دَمی با او که می ترسم
ز چشمانش زند بیرون، شرر آهسته آهسته
نپرسی زو چرا گرید، نپرسی او چرا سوزد
که چشمانت دهد از او، خبر آهسته آهسته
نگاهی کن نگاهش را، صدایی کن خدایش را
تو پیغامی به دلدارش، ببر آهسته آهسته
بگو زخمی کزو خورده، چو گلدانی به پژمرده
بگو زخمش دهد حالا، ثمر آهسته آهسته
بگو مذهب اگر داری، بگو مطلب اگر خواهی
بگو آید به بالینش، سحر آهسته آه
امروز کلاس زبان داشتم بازم اومده بودی از دور ماشینت رو دیدم اگر اشتباه نکنم
ناهار مهمون مادرت باباطاهر بودیم سحر هم رفته بود مشهد. اوجان حالش خوب نبود خاله رفته بود پیشش.امروز غروب اومدی ک وسایل رو ببری.خیلی پژمرده شده بودی راستش دلم ریش شد خواستم همونجا بگم چته یا ب ی بهونه ای زودتر برگردم ب توام بگم بیای باهات صحبت کنم.بگم چرا اینجوری شدی تو ک خودت منو از زندگیت انداختی بیرون دیگه چته؟ از چی ناراحتی ک این شکلی شدی؟ میدونی دلم خیلی برات تنگ
 
با تو کشف کردم که بهاربرای گرامی داشت تنها یک پرستو می‌آید...پیش از تو، می‌پنداشتم که پرستوسازنده‌ی بهار نیست...با تو دریافتم که خاکستر، اخگر می‌شودو آب برکه ها‌ی گل‌آلودِ باران در گذرگاه‌هادوباره، به ابر بدل می‌شوند،و جویباران، در نزدیکی مصب خویشپالوده می‌شوند و به سرچشمه‌های خویش باز می‌گردند،و قطره‌ی عطر، خانه‌ی مینایی‌اش را رها می‌کند،تا به گل سرخش، بازگردد،و گل‌های پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،به غنچه‌های کوچک در کشتز
گاهی دلت یک اتفاق غیر منتظره میخواد، چیزی شبیه بارش برف در روز آفتابی یا لبخند یک آشنای غریب...
    مدت طولانی دلم لحن پر مهر صدای شیرینش را میخواست.موبایلم زنگ خورد...ذوق کردم از شنیدن صداش...وقتی تماس‌قطع کردم، دست هام‌یخ کرده بود وضربان قلبم بالا بود باورم نمی شد که اینجا باشه...دل توی دلم نبود ببینمش بعد از این مدت طولانی
(چند ساعت بعد)...
کنارم نشسته بود با یکی از هنرجوهاش...خیلی تغییر کرده بود، رنگش شده بود مثل گچ دیوار،دیگه اون های بافت قبل
به نظر من این خود ما هستیم که زندگی را سخت میگیریم
زندگی سخت نیست
خود ما آدم ها هستیم که قناری ها را در قفس می اندازیم بعد از زندانی بودنشان شعر میسراییم
خود ما آدم ها هستیم که خیلی زود میخواهیم به عشق برسیم اما چیزی که نصیبمان میشود تنفر از کسی هست که یک روزی میگفتیم
اگر بگوید "آری" دیگر هیچ چیزی از خدا نمیخواهم
این خود ما آدم ها هستیم که زندگی را سخت کردیم
باران همیشه یک جور میبارد
اما تو یک روز کفش هایت کثیف میشود
یک روز روحت تازه میشود
آری تق
  این چه بهاری ست ؟ ز پاییز هم افسرده ترم ...
آه که از باغ گلی سوخته پژمرده ترم
 
جور و جفا از تو کشیدیم و نگفتیم چرا ...
از تن فرشی که رفو نخورده پا خورده ترم
 
حال اگر آتش بشوی هم نشود دور شوم
شعله شدی پیش تو از دیگ سیه چرده ترم 
 
از بر من می گذری حسرتم افزوده کنی
از دل مادری به نامادری آزرده ترم ...
 
#الهام_ملک_محمدی
#غزل
#غزل_معاصر
 
دیدی که گل داد!وقتی تو خواب بودی...
 خزون شد،برگاش خشکید و ریخت.اون موقع هیشکی کنارش نبود.
زمستون یه وجب برف روش نشست،تنش لرزید.هیشکی کنارش نبود.
این همه روز آدما،پرنده ها،ابرای تو آسمون دیدنش و گذشتن.هیشکی بهش محل نذاشت.تنها بود. اینا رو دید ولی آخر،، دیدی که گل داد.
به خدا اگه ده نفر تو زل تابستون،سر سرمای سگی زمستون،اول بهار اصلا یه روز قبل گل دادنش،دم به دیقه بهش می گفتن:چرا گل نمیدی؟چرا اینقدر دیر؟بجنب..تو گل بده نیستی! اگه بنا به گل دادن ب
۵ ساله بودم که تصمیم گرفتم بهترین چیزهای دنیا را پیدا کنم.
با خودم گفتم : شاید بهترین چیزهای دنیا در طبیعت پیدا شود. چون طبیعت همه اش سبزی و سرزندگی است و چیز های خوب بیشتری در آنجا یافت می شود.سری به باغچه زدم . طبیعتی که پدرم خودش ساخته بود.
چشمم به بوته های گل افتاد . از خودم پرسیدم : آیا گل ها بهترین چیزهای دنیا هستند؟
ولی دیدم که گل همچین عمری هم ندارد و ظرف چند روز پژمرده می شود.
رفتم سراغ خاک و چون با لمس آن دستم کثیف شد از بقیه ماجرا منصرف  و
خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارمنمی‌دانی چه هر شبها به خاک عشق می‌کارم
نمی‌دانی چه دردی در تمام روح می‌پیچدتو خوشحالی نمی‌دانی چه بهرت در تب نارم
نمی‌د‌انی چه مرگ‌آساست عبور عشق از جانمتو در خوابی نمی‌دانی چه در کوران پیکارم
شبانم کوه می‌ریزد، به روزان سیل می‌باردبه هر دم قبض صد روحم به هر گامی که بردارم
تو در بزم برون عشق به خلقان ناز می‌ریزیکه من جان در دم آتش به جان عشق بسپارم
سرور خلق آن تو، حضور خلق نان توحضور عشق هم با من که
 
آن مرد با باران خواهد آمد
 
دیروز چند فیل در آفریقا مردند. از خشکسالی. می‌بینی؟ حتی فیل‌ها هم با آن عظمت به همین سادگی ممکن است بیفتند و دیگر پایی برای برخاستن و نایی برای نفس کشیدن نداشته باشند.
 تصویر و خبر مرگ فیل‌ها انگار که چیزی ناممکن یا لااقل دور از ذهن بود. فیل‌ها را شاید بشود کشت، عاج‌شان را برید اما، مردن آن هم از خشکسالی انگار جایی توی ذهن نداشت.
اما، آدما چرا. آدم‌ها فیل نیستند. آدم‌ها کم طاقت‌اند. ضعیف‌اند. یک روز، شاید دو رو
گلدون های گل عوض کردم...یکی از گلدون ها سفالی با طرح اشک بود که استاد نون برای من طراحی کرده بود،خیلی دوستش داشتم اما سرم گیج رفت و دوتا از گلدون ها از دستم افتاد و شکستن...صداش تو سرم پیچید چند دقیقه بعد که به خودم آمدم هیچ اثری از گلدون های طرح دارم نبود .صحنه که باهاش روبه رو بودم مثل یک ویرانه بود.خداروشکر ریشه گل ها آسیب جدی ندیده بود اما تقزیبا برگ ها و اشک هاشون ریخته بود،خیلی ناراحت شدمشاید اشک هم ناراحت شد از اینکه حالا گلدونش شکسته...گل
حال هیچ کس خوب نیستنه حال ایران مانه حال دنیای مانرگسی های سفید و طلاییدر دست کودکان گلفروش پژمرده شدنداز بس مردم این روزها فقیرندو حادثه اخطار نمی کندو حادثه بی خبر از راه می رسدهنوز خون سردار بر زمین ماندهکه هواپیمایی با آن همه مایوساز وطنفرش زمین می شودهیچ کس زنده نماندخوشا به حالشانکه رفتند و زخم های بیشتر عزابشان نمی دهدمن هم هنوز عاشقمو از درخت و گل و بچه های وطنمی نویسمعکس می گیرمو تا آنجا که بتوانمزندگی را فریاد می زنمماهشهر ع-بهار
زن‌ها بی‌اختیار عاشق نمیشن، اونا انتخاب میکنن که عاشق بشن یا نه ...
هرچیزیم که سرشون میاد از همین انتخاب اشتباهه، اونا با شلختگی و بی ادبی های یه مرد کنار میان و خودشونو باهاش وفق میدن به یه دوست داشتن ساده قانع میشن اما نمیتونن با بی احترامی و شکسته شدن شخصیتشون کنار بیان ، مثل مردها که بعد شکسته شدن غرورشون دیگه اون آدم سابق نمیشن .
شاید بسوزن و بسازن و ناراحت بمونن اما ناخودآگاه عشقشون کم میشه، مثل موقعی که یه گیاه قهر میکنه پژمرده میشه، ی
زن‌ها بی‌اختیار عاشق نمیشن، اونا انتخاب میکنن که عاشق بشن یا نه ...
هرچیزیم که سرشون میاد از همین انتخاب اشتباهه، اونا با شلختگی و بی ادبی های یه مرد کنار میان و خودشونو باهاش وفق میدن به یه دوست داشتن ساده قانع میشن اما نمیتونن با بی احترامی و شکسته شدن شخصیتشون کنار بیان ، مثل مردها که بعد شکسته شدن غرورشون دیگه اون آدم سابق نمیشن .
شاید بسوزن و بسازن و ناراحت بمونن اما ناخودآگاه عشقشون کم میشه، مثل موقعی که یه گیاه قهر میکنه پژمرده میشه، ی
خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارمنمی‌دانی چه هر شبها به خاک عشق می‌کارم
نمی‌دانی چه دردی در تمام روح می‌پیچدتو خوشحالی نمی‌دانی چه بهرت در تب نارم
نمی‌د‌انی چه مرگ‌آساست عبور عشق از جانمتو در خوابی نمی‌دانی چه در کوران پیکارم
شبانم کوه می‌ریزد، به روزان سیل می‌باردبه هر دم قبض صد روحم به هر گامی که بردارم
تو در بزم برون عشق به خلقان ناز می‌ریزیکه من جان در دم آتش به جان عشق بسپارم
سرور خلق آن تو، حضور خلق نان توحضور عشق هم با من که
دو شب پیش به یکی از دوستام پیام دادم و خواستم یکمی حرف بزنیم بهم گفت حوصله تایپ ندارم و اگر میتونم بهش زنگ بزنم.من نمیتونستم زنگ بزنم.ینی هیچوقت نمیتونم.حرف زدن برام سخته وقتی کسی پیشمه.معذبم و اذیتم.در نهایت ازش خداحافظی کردم و اون شب هم گدشت.انگار دایره ارتباطام به اجبار هر روز داره کمتر میشه.هیچ دوستی اینجا ندارم و همه دوستیام به چت کردن محدود شده که از یه جایی به بعد برای خودمم خسته کننده میشهخودم هم تاحدی گریزان شدم از رودرو شدن با آدما.ا
شهادت حضرت صدیقه طاهره (س)
 
شد فدک، بعد از پیمبر ، کفر و ایمان را محککرد رسوا خویشتن را دشمن از غصب فدکفاطمه ، لطف خفی، روح نبی ، جان علی استآنکه ذکر خیر او باشد همه ورد ملکعالم از ام ابیها نور هستی چون گرفتدارد او بر گردن خلق جهان حق نمکحضرت صدیقه اطهر، نمی گوید خلافکذب قول آن منافق هم، ندارد هیچ شکصحبت از ارث و وراثت، خود کمال ابلهی استپیش بانویی که مهر او سما است و سمکاز نبی گیرم، نماند ارث بر فرض محالحق ذی القربای پیغمبر، نبود از ما ترکمرد
مواد لازم سوپ اسفناج:کره 25 گرم
1 دسته پیاز بهار
، خرد شده1 تره
  (حدود 120 گرم) ، خرد شده2 کرفس چوب کوچک
  (حدود 85 گرم) ، خرد شده1 سیب زمینی کوچک
  (حدود 200 گرم) ، پوست کنده و تفت داده شود½ قاشق مرباخوری فلفل سیاهسهام 1l (ساخته شده با دو حبه مرغ یا سبزیجات)کیسه های 2 200 200-235g اسفناج
150 گرم نیمه چربی کرم فریم
روش درست کردن سوپ اسفناج:کره را در یک قابلمه بزرگ گرم کنید. پیاز بهار ، تره فرنگی ، کرفس و سیب زمینی را اضافه کنید. هم بزنید و روی درب آن بگذارید. 10 دقیق
میم از امروز شیفت عصره.صبح ساعت هفت با موطلایی بیدار شدن و صبحانه خوردن.اومدم تو اتاق خوابیدم با پس زمینه صداشون که با هم صحبت میکردن.بعدم خانوم کوچولو بیدار شد و سروصداهاشون بیشتر شد.هشت و نیم بعد از یه چرت دلچسب از اتاق تاریک اومدم بیرون در حالی که نور و روشنایی همه جا رو پر کرده بود و بوی زندگی می اومد.
امروز روز سوم قرارمه و حالم از همیشه بهتره.از طرفی اینجوری جلوی پرخوری های عصبی وحشتناک و ریزه خواری های بین روزم هم گرفته میشه‌‌.هرچند مو
نام کتاب: #سووشون | نویسنده: #سیمین_دانشور | #شرکت_سهامی_انتشارات_خوارزمی | ۳۰۴ صفحه.برشی از کتاب:آدم با کسی در زندگی های قبلی دمخور بوده، بعد از او جدا شده. هی به این دنیا می آید تا او را پیدا کند. فراق می کشد و انتظار می کشد، وقتی پیدایش کرد و شناختش مگر می تواند ولش کند؟ اولش دو تا گیاه بهم پیچیده بوده اند که یکیش پژمرده. در زندگی بعدی دو تا مرغ مهاجر بوده اند که وقتی به جنوب یا شمال پرواز کرده اند همدیگر را گم کرده اند. در زندگی بعدی دو تا آهوی دل
اگر عشق در خانه ی قلبم پا بگزارد
گلهای شاداب  با بوهای معطرشان که فضای خانه را فرا میگیرند...روشنایی خانه که پر فروغ است ...چه چه پرندگان که زمزمه ی زندگی است  ...!همه وابسته میشوند ب بودنش...وقتی میرود و خانه را خالی میکند. گلدان‌هایی که نیازشان تنها قطره ی ابیست پژمرده میشوند. ‏میرود و وسایل خانه را میشکند میرود و تکه ای گرانبها را با خود میبرد... ‏صدای زنده بودن  دیگر ب گوش نمیرسد...خانه را سکوتی میگیرد شور نیست کلبه ی احزان میشود ...جولانگاه
بعضی روز ها وقتی همه خوابند،می‌روم یک گوشه،جمع می‌شوم توی خودم و می‌گذارم نور خورشید از پنجره یواشکی بیاید توی اتاقم و بتابد روی صورت و موهایم.بعد موسیقی می‌گذارم و دو تایی آسمان را نگاه می‌کنیم که اندک‌اندک رنگ‌ش چیز دیگری می‌شود.گاهی نارنجی.گاهی هم یک قرمز عجیب غریب.وقتی می‌بیند بی‌حوصله و خسته‌ام،خودش را باران می‌کند و می‌بارد روی رفیق دیگرمان،شمعدانی.شمعدانی هیچ‌وقت از این کار او خوشش نمی‌آید.معتقد است وقتی نور باران می‌شو
بهار آمد ..با بوی یاس و بنفشه و سنبل ..همان غنچه های گلبرگ درهم پیچیده و جامه در آغوش کشیده ..که شکفتند در افتاب زرین  و نسیم جان افزای بهار ...با شاپرکهای رنگارنگ و سنجاقکهای قشنگ ...همان که پیله دریدند و بذر زندگی سُفتند در فصل شکوفایی و بودن ...با رودهای خروشان و نهرهای روان ...که  آب کردند انجمادِ سکون و یخبندانِ واماندگیها را و رهیدند از جاماندگی و تاخیر سفرِ جاریِ زندگی ...و این منم که شکفتم و دریدم و آب کردم و سُفتم  ...لیک پژمردم در بهاران ... 
 
وقتی قرار باشد تردیدها بر خواسته‌ها چیره شوند، دلیل قانع کننده‌ای از درون متولد می‌شود، رشد می‌کند و احساسات جدیدی را تولید می‌کند. احساسات آدمی حتی در باب یک مسئله دائماً در تغییر و تکامل‌اند؛ طوری‌که امروز احساسی داری که وجودش منقلبت می‌کند، اما ماه‌ها بعد با آن احساس بیگانگی می‌کنی. برای من شعرها شواهد مکتوب این ادعا هستند. شعری که همین چندوقت قبل با عشق و اشتیاق آن را زمزمه می‌کردم، امروز انگار مال من نیست. اصلاً آن را به جا نمی
بهار آمد ..با بوی یاس و بنفشه و سنبل ..همان غنچه های گلبرگ درهم پیچیده و جامه در آغوش کشیده ..که شکفتند در افتاب زرین  و نسیم جان افزای بهار ...با شاپرکهای رنگارنگ و سنجاقکهای قشنگ ...همان که پیله دریدند و بذر زندگی سُفتند در فصل شکوفایی بهار ...با رودهای خروشان و نهرهای روان ...که  آب کردند انجمادِ سکون و یخبندانِ واماندگیها را و رهیدند از جاماندگی و تاخیر سفرِ جاریِ زندگی  بهار ...و این منم که شکفتم و دریدم و آب کردم و سُفتم  ...لیک پژمردم در بهار... 
من شاعر نیستم. حس میکنم هیچ استعدادی هم در زمینه شعر و شاعری یا ندارم و یا اگر هم داشته باشم، هنوز اونقدر مسئله و دغدغه من نشده که پیگیرش بشم. منتها با توجه به اینکه تو خونه ما همیشه شعر جریان داشته و همچنین رشته تحصیلی من توی دبیرستان، ادبیات و علوم انسانی بوده، من هم دوست داشتم تجربه کنم شعر گفتن رو. اواخر دهه ۸۰ بود که بعد از اینکه یک دور کامل دیوان حافظ رو خوندم، شعر زیر رو با همه اشکالاتش توی اواخر شب تا ابتدای صبح گفتم و این شد اولین غزل من
بعضی روز ها وقتی همه خوابند،می‌روم یک گوشه،جمع می‌شوم توی خودم و می‌گذارم نور خورشید از پنجره یواشکی بیاید توی اتاقم و بتابد روی صورت و موهایم.بعد موسیقی می‌گذارم و دو تایی آسمان را نگاه می‌کنیم که اندک‌اندک رنگ‌ش چیز دیگری می‌شود.گاهی نارنجی.گاهی هم یک قرمز عجیب غریب.وقتی می‌بیند بی‌حوصله و خسته‌ام،خودش را باران می‌کند و می‌بارد روی رفیق دیگرمان،شمعدانی.شمعدانی هیچ‌وقت از این کار او خوشش نمی‌آید.معتقد است وقتی نور باران می‌شو
٩ تیر تولد دوست و رفیق شفیقم، خانوم "دکتر" نون بود. ٢٤ ساعت پیش متن بالا بلندی نوشتم و در اون طامات ها بافتم از جهت عرض تبریک و ارادت خدمت سرکار خانوم "دکتر". طی ٢٤ ساعت گذشته سرکار به قدری مشغول بودن که نتونستن کلک مبارک بر تاچ گوشی نهاده و کلامی چند تایپ نمایند. افتخار ندادن تشکر کنن خلاصه و این حرکت محیر العقول بنده ی حقیر رو وظیفه تلقی نمودن چنان که وظیفه ی هر روزه ی درس خواندن! این حرکت از جانب من سراپا تقصیر محیر العقول مینمود چرا که پس از ای
من کیستم بجز دو سه خط شعر ناتمامیک روح بی اراده و یک مستی مدام
ای آنکه آسمان و زمین در مدار توستروی تو صبح روشن و موی تو رنگ شام
من دوست دارمت به همان شکل کودکیبی تاب و بی قرار ظهورم علی الدوام
ابروی توست عروه الوثقای اهل بیتگیسوی توست در دل من حبل لانفصام
پژمرده أم بدون تو یا ایها الربیعدر غربت م بدون تو یا ایهاالامام
از من بگیر غیر خودت هر چه هست راحتی همین کلام و همین شعر ناتمام
از تو تورا ندیدم و با تو نزیستمفهم شما کجا و من ساده ی عوام .
دارم
دانلود آهنگ جدید ریشه در خاک سالار عقیلی
 
خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من تو را بدرود خواهد کرد ♫♪♭نگاهت تلخ و افسرده است دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده استغم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است ♫♪♭تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی ♫♪♭من اینجا ریشه در خاکم من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکممن اینجا تا نفس باقیست میمانم من از اینجا چه میخواهم نمیدانم 
  برایم بنویس
زیرا همه ی گلهای سرخی
که به من هدیه کردی
در گلدان بلورین خود پژمرده اند 
و تنها گلهای سرخ اشعارت،
که برایم سرودی 
هنوز سر زنده اند
از همه ی گلهای جهان و همه ‌ی زمان ها
تنها بوی عطر،                                                  
در اشعار باقی می ماند...!
                                                                                                                                                                                  
 
#غاده_السمان   

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها